کاش یکم بـــارون بگیره باران بهانه ایست برای با هم بودن...
| ||
|
سخت مشغول عبادت و بندگی بود. روزها روزه می گرفت و شب ها را به مناجات می گذراند. از عبادت و خلوت سیر نمی شد. چهل روزی می شد که به خانه خدیجه نرفته بود و در خانه فاطمه بنت اسد مادر علی اعتکاف کرده بود. به خدیجه گفته بود به فرمان خداوند از او کناره گیری کرده. این چهل روز بر خدیجه و محمد چهل سال می نمود تا این که پیک خداوندگار از عرش اعلی پا به عالم خاک نهاد و نزد محمد آمد. محمد دگر جبرئیل را به خوبی می شناخت. جبرئیل گفت: حضرت حق سلام می رسانند و می فرمایند: «ای محمد خود را برای تحفه ما آماده کن.» وقتی رسول خدا پرسید: «چه تحفه ای؟» جبرئیل هم نمی دانست. نظرات شما عزیزان:
راستش مریم نانا حرف دل منو زده
چون بقیه ادرسشونو نزاشتن من میزارم تا همه بدونن که حقیقت تلخه اما باید باور کرد
سلام عزیز بقول خودمون دمت گرم رفیق خیلی وبت پر محتواست
پایه لینک هستی؟؟؟؟؟؟ بای جیجری solmaz
ساعت14:06---22 فروردين 1391
سلام من هم بانظر مریم نانا مواففم
تو رو خدا بیخیال ساراشو
سلام من وبتو لینک کردم اگه میشه توام هم منو لینک کن مرسی
سلام
وبلاگ قشنگی دارید من شمارو لینک کردم ممنون میشم شما هم منو بلینکید
وبت باحاله
سلام فضایی الان وارد وبت شدم دیدم لینکم کردی .
سلام دوست عزیز امیدوارم که در زمینه ی وبلاگ نویسی موفق باشید . از وبلاگ ما هم دیدن کنید و برای پیشرفت وبلاگ بر روی +1 کلیک کنید. ممنون میشم اگه صفحه منو لینک کنید . بگیدکه لینکتون کنم.
|
|
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |